محل تبلیغات شما

گفتم تو اون درگیری های جدایی از سعید و بعدش دعواهای منو امیر یه کلاس اندیشه داشتیم . که همکلاسیم دانشجوی مکانیک بود البته اگر اشتباه نکنم .

نمیدونم چرا

اما بی دلیل داشتم میمردم براش

مردنا

هروقت به خودم فکر میکنم از خودم خجالت میکشم. 

علاقم بهش تا جایی بود که اگر نمیدیدمش یا نمیومد کلاس منم کلاس رو ترک میکردم. 

سعی میکردم جلو چشمش باشم شاید نظر اون هم به من همین شد . 

و بدتر از همه.

کارم شده بود گریه!!!

گریه گریه گریه

میرفتم حرف ساعتمها گریه میکردم که چرا اون از من خوشش نمیاد . 

دوستام مدتها مینشستن باهام و نصیحتم میکردن. 

اینکه چی داشت که من یه دل نه صد دل عاشقش شدم رو خودمم هم هرگز درک نکردم. 

اینکه من اهنربای ادمهای اشغال شده بودم به کنار.

مدتها حالم بد بود. 

البته اینم بگم حس خوبی بهش داشتم حس میکردم خیلی عاقله 

یه بار جلو سلف دانشگاه ، دوستم اومد گفت میدونی علیرضا به من سلام کرد !! داشتم سکته میکردم!!! وای خدایا !!! به تو سلام کرد!!! غذا رو نصفه ول کردم و پا گذاشتم به کوچه و برزن.

مدتها تو خیابونهای قم راه میرفتم 

بغض کرده بودم

رفتم حرم و گریه کردم که چرا این به من سلام نکرد به دوستم!!!

مگه اون چی داره؟!؟!!!

تصمیم گرفتم تو فیس بوک فالوش کنم. فالو کردم و حرفی صحبتی سخنی هیچی .

حرصم در اومده بود

اه

لعنتی

من دارم دق میکنم

تو چی؟!!!

صدات در نمیاد؟!!!

قسمت فان و خنده دار زندگیم شده درس زندگیم

قسمت فان و خنده دار زندگیم

از یه جایی به بعد احساساتم نابود شدن

میکردم ,اون ,تو ,مدتها ,داشتم ,سلام ,به من ,سلام کرد ,من سلام ,کردم و ,که چرا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

HAKIMAN